زندگینامه -

زندگینامه -...

زندگینامه -...

بالاخره در روز دوشنبه ،ساعت شش صبح،دهم مرداد ۱۴۰۱،مطابق با سوم محرم،پدرم مرد،خواهرم مکارانه به مشهد رفته بود ،تا از فرصت استفاده کند و تمام اموالش را بالا بکشد،اما نتوانست،در مرگ پدرم ،هیچ کسی حاضر نشد،بسیار قریبانه بخاک رفت،فقط خواهرم بود و زن بابا،همان روز به شری عجیب گرفتار شدم و تمام روز را در بازداشت موقت بسر بردم.واقعا عجیب بود،آنهم فتنه ی منشی ام بنام درنا وزیر زاده ی شیاد،که همان روز بیست میلیون تومان از من اخاذی کرد و رفت.هیچ کس برای پدرم اشک نریخت،بعد از مرگش تا کنون نیز جز نفرین و آه و ناله ی بازماندگان هیچ چیز دیگری نبود،خواهرهایم به کل عوض شدند و سر دشمنی با من انتخاب کردند، واگذار هر دوی آنها را بخدا کرده ام.موجودی حساب پدر،سیصد میلیون پول نقد بیست سال پیش بود که راکد مانده بود،چیزی حدود ۴۵۰ میلیارد تومان پول نقد امروز،و آنگاه که چه زجر ها برای پنجاه هزار تومان میکشیدم.هیچ خیری در او نبود،کسی بود که در اوج بخل و تنگ نظری،فوق العاده ثروتمند بود،اما خانواده اش،فوق بیچاره،تا لحظه ی آخر مرگش هم حاضر نشد تا اموالش را در اختیار فرزندانش بگذارد.خدا رحمتش کند که چقدر پست و بخیل بود + نوشته شده در سه شنبه ششم تیر ۱۴۰۲ ساعت 21 توسط حسن ابراهیم پور  |  زندگینامه -...ادامه مطلب

اکنون در حالی که در دفتر کارم بر روی مبل،دراز کشیده ام،با تنی خسته و کوفته،دلی شکسته و اندوهگین،به کاری می اندیشم که خود موسس ان بوده ام،سنگین و طاقت فرسا،متاسفانه،غیر از خودم ،کسی دیگر از پسش بر نمی اید

زندگینامه -...

بالاخره از هیچ ،کارگاهی را ردیف کردم،چه گذشت بماند،این روزها طوفان بلاها همچنان میوزد،همه کارم شده شر و فتنه

زندگینامه -...

حسن ابراهیم پور مجری کلیه سازه های فلزی ساختمان.TEL:................

باسابقه اجرای بیش از 105سازه فلزی وپروزه ساختمانی.

افتخار من خدمت به خلق خداست!

زندگینامه -...

شاید روزی بیاید که فرزندم ادامه این وبلاگ را این چنین بنویسد-پدرم بالاخره پس از تحمل این همه سختی های ناگوار  در تاریخ ........ به ارامش رسید-

زندگینامه -...

لعنت خدا بر مسببان گرفتاریهای من در ماه رمضان امسال-لعنت خدا بر صادقی ها و بر پوراسدها-گرگهایی در لباس میش-که مسبب این همه ناامیدی من در ماه رمضان امسال شدند-

زندگینامه -...

یکی نیست بگه اینقدر انگلک اینترنت و نکنید اینا جواب عکس میده-بابا من خودم رفتم تو مسجد جامع محلمون -بعد از نماز ،یکی از فتح الله ها منو کنار کشید و گفت چرا استین کوتاه پوشیدی؟گفتم واسه اینکه استینش مدام کثیف میشه و در ثانی وضو هم راحت ترمیشه گرفت-بعدش دیگه پامو تو اون مسجد نگذاشتم.

زندگینامه -...

نمیدانم وقتی بلایی را تجربه میکنیم که تمامی ندارد ،دعاهایی که بالا نمیرود، پناهگاهی که یافت نمیشود،دردی که بهبود نمی یابد اکنون چه باید کرد؟

زندگینامه -...